فوريت هاي پزشكي 91 دانشگاه علوم پزشكي بيرجند وبلاگ برو بچ باحال و با صفای فوریت های پزشکی دانشگاه علوم پزشکی بیرجند
| ||
|
روزی فردی با شکسپیر بر سر مسئله ای به دعوا میکشند. آن شخص به شکسپیر انواع و اقسام فوش های رکیک را میدهد ولی شکسپیر در جواب به اون گفت:
" منم ویلیام شکسپیر هستم ". کسانی که شاهد ماجرای این دو بودند متعجب شدند و بعد از آن ماجرا از شکسپیر پرسیدند که تو چرا در جواب آن همه ناسزا خودت را معرفی کردی؟ شکسپیر گفت: آن فرد شخصیت و فرهنگ خانواده ای که در آن بزرگ شده بود را به من معرفی کرد و من هم خودم را به آن معرفی کردم
روزی در یک میهمانی مرد خیلی چاقی سراغ برنارد شاو که بسیار لاغر بود رفت وگفت:
آقای شاو! وقتی من شما را می بینم فکر می کنم در اروپا قحطی افتاده است
برنارد شاو هم سریع جواب میدهد:
بله! من هم هر وقت شما را می بینم فکر می کنم عامل این قحطی شما هستید!
.
.
.
روزی نویسنده جوانی از جرج برنارد شاو پرسید:
«شما برای چی می نویسید استاد؟ »
برنارد شاو جواب داد:
«برای یک لقمه نان»
نویسنده جوان برآشفت که:
«متاسفم! برخلاف شما من برای فرهنگ مینویسم! »
وبرنارد شاو گفت:
«عیبی نداره پسرم هر کدام از ما برای چیزی مینویسیم که نداریم! »
یه روز چرچیل در مجلس عوام سخنرانی داشت.
یه تاکسی می گیره، وقتی به محل می رسن، به راننده میگه
اینجا منتظر باش تا من برگردم.
راننده میگه
نمیشه، چون میخوام برم خونه و سخنرانی چرچیل را گوش کنم.
چرچیل از این حرف خوشش میاد وبه راننده ۱۰ دلارمیده.
راننده میگه: گور بابای چرچیل تا هر وقت که بخای وایمیستم . . . . نانسى آستور – (اولین زنى که در تاریخ انگلستان به مجلس عوام بریتانیاى کبیر راه یافته و این
موفقیت را در پى سختکوشى و جسارتهایش بدست آورده بود) -
روزى از فرط عصبانیت به وینستون چرچیل رو کرد و گفت:
من اگر همسر شما بودم توى قهوهتان زهر مىریختم.
چرچیل (با خونسردى تمام و نگاهى تحقیر آمیز): من اگه شوهر شما بودم میخوردمش
. . . . .
میگن یه روز چرچیل داشته از یه کوچه باریکی که فقط امکان عبور یه نفر رو داشته… رد می شده…
که از روبرو یکی از رقبای سیاسی زخم خورده اش می رسه…
بعد از اینکه کمی تو چشم هم نگاه می کنن… رقیبه می گه
من هیچوقت خودم رو کج نمی کنم تا یه آدم احمق از کنار من عبور کنه…
چرچیل در حالیکه خودش رو کج می کرده… می گه
ولی من این کار رو می کنم
می گویند: “مریلین مونرو ” یک وقتی نامه ای به ” البرت اینشتین ” نوشت:
فکرش را بکن که اگر من و تو ازدواج کنیم بچه هایمان به زیبایی من و هوش و نبوغ تو. . . چه محشری می شوند!
آقای “اینشتین”در جواب نوشت:
ممنون از این همه لطف و دست و دلبازی خانوم.
واقعا هم که چه غوغایی می شود!
ولی این یک روی سکه است، فکرش را بکنید که اگر قضیه بر عکس شود چه رسوایی بزرگی بر پا می شود!
زن بد حجابی همراه شوهرش در خیابان در حال راه رفتن بودند که مردی به نزد آنها آمد و گفت: ببخشید آقا اجازه هست چند دقیقه نگاه همسرت کنم و لذت ببرم؟آن زن و شوهر بسیار خشمگین شدند و گفتند متوجه هستی چه میگویی مردک!!! آن مرد گفت بله متوجه هستم دیدم همه بدون اجازه به همسر شما نگاه میکنند و لذت میبرند ولی من خواستم که از شما اجازه بگیرم و این کار را کنم نظرات شما عزیزان: موضوعات مرتبط: ادبی ، ، [ چهار شنبه 6 آذر 1392
] [ 1:26 ] [ وحید چهاردهی ]
|
|
[ طراحی : حمید جلالی فر ] [ Weblog Themes By : حمید جلالی فر فوریت های پزشکی 91 دانشگاه علوم پزشکی بیرجند] |